برای تحقق هر پدیده‌ای از جمله ایمان، تحقق دو امر لازم است. 1. وجود مقتضی 2. عدم مانع؛ خداوند فطرت انسانی را بر موحد بودن و اقرار به وحدانیت خلق کرده است.[1] علاوه بر این پیامبران و رسولان بسیاری را فرستاده تا انسان‌ها را در صراط مستقیم نگه‌دارند. بهشت و جهنم، وعد و وعید را قرار داده تا برای ایمان آوردن انسان‌ها، هم مقتضی را ایجاد کرده باشد و هم این‌که در حد لازم، موانع را از بین ببرد. اما انسان در پیروی از شیاطین درونی و بیرونی، تمام این مقدمات الهی را رها کرده و نادیده می‌گیرد و در بسیاری از موارد حقیقت به درونش نفوذ پیدا نمی‌کند.[2] آیه مورد سؤال نیز از همین باب است. این آیه اشاره می‌کند که خداوند مقتضی را ایجاد کرده اما انسان به جایی می‌رسد که هرگز حقیقت را قبول نمی‌کند. ابتدا خداوند در آیه قبل از این آیه می‌فرماید که نشانه‌های بسیاری را فرستاده است: «و بی‌گمان در این قرآن برای مردم از هر مثلی، گوناگون آورده‌ایم و آدمی از هر چیزی پرخاشگرتر است».[3] سپس چنین می‌فرماید: «وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدی‏ وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاَّ أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلینَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً».[4] بسیاری، حرف «ما» در ابتدای آیه را نافیه دانسته‌اند.[5] «الْهُدی‏» هدایت انسان‌ها می‌باشد که در این‌جا اشاره به قرآن[6] و پیامبر گرامی اسلام(ص)[7] است. مراد از «سُنَّةُ الْأَوَّلینَ» نیز همان هلاک شدن اقوام گذشته است؛[8] یعنی آنها طلب می‌کردند که چنین هلاکی را ببینند. کلمه «قُبُلاً» نیز به معنای عیان و آشکار است.[9] بنابر این مقصود از آیه چنین است؛ پس از این‌که هدایت بر آنان نازل شد و مقتضی ایمان شکل گرفت، آنها برای خود مانعی تراشیدند و ایمان خود را منوط به آنها کردند، خواسته‌ای که تنها از نفس آنان سرچشمه می‌گرفت و در واقع بهانه‌ای برای ایمان نیاوردن بود.[10] در حقیقت، این آیه اشاره به آن است که این گروه لجوج و مغرور با میل و اراده خود هرگز ایمان نخواهند آورد، تنها در دو حالت ایمان می‌آورند؛ نخست زمانی که عذاب‌های دردناکی که اقوام پیشین را در برگرفت آنها را فرو گیرد، دوم آن‌که؛ لا اقل عذاب الهی را با چشم خود مشاهده کنند، که این ایمان اضطراری البته بی‌ارزش خواهد بود.[11] در آیات دیگر قرآن نیز نقل شده است که مشرکان از پیامبر و خداوند می‌خواستند که عذاب و هلاکت را به آنان نشان دهد، تا ایمان بیاورند: «و [به خاطر بیاور] زمانی را که گفتند: پروردگارا! اگر این حق است و از طرف توست، بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرود آر! یا عذاب دردناکی برای ما بفرست»؛[12] و «پس جواب قوم او جز این نبود که گفتند: اگر تو از راستگویانی عذاب خدا را برای ما بیاور».[13] این‌که چگونه این عذاب و هلاک شدن موجب ایمان آوردن آنها می‌شود، به این جهت است که دیگر راه فراری از آن نیست، حقیقت واقعی بر انسان آشکار می‌شود و در واقع این ایمان، ایمان اختیاری نیست، بلکه ایمان اجباری است؛ لذا هیچ ارزشی ندارد و هرگز اثری نخواهد کرد. در کنار این معنای آیه، معنای دیگری نیز وجود دارد که با وجود شباهت با معنای اول، اما تفاوت‌های ظریف و دقیقی با آن دارد. در این معنا، «ما» در ابتدای آیه، استفهام انکاری است[14] و آیه این‌گونه معنا شده؛ پس از آمدن هدایت، چه چیزی مانع ایمان شما و استغفارتان گردیده است تا این‌که هلاکت و یا عذاب الهی بر شما نازل گردد.[15] چرا برای خود هلاکت و طریقت ضلالت را می‌خواهید؛ در حالی‌که ما تمام نشانه‌های هدایت را فرستادیم. [1] . روم، 30: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون‏»؛ پس روی خود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتی است که خداوند، انسان‌ها را بر آن آفریده؛ دگرگونی در آفرینش الهی نیست؛ این است آیین استوار؛ ولی بیشتر مردم نمی‌دانند!. [2] . بقره، ‌7: «خَتَمَ اللَّهُ عَلی‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلی‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلی‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَة ...»؛ خدا بر دل‌ها و گوش‌های آنان مهر نهاده و بر چشم‌هایشان پرده‌ای افکنده شد. [3] . کهف، 54. [4] . کهف، 55: « و هنگامی که برای مردم رهنمود آمد چیزی آنها را باز نداشت که ایمان آورند و از پروردگارشان آمرزش بخواهند جز (انتظار) اینکه سنّت (خداوند در عذاب) پیشینیان برای آنان (نیز) سر برسد یا عذاب پیش روی آنها آید». [5] . صافی، محمود بن عبد الرحیم، الجدول فی اعراب القرآن، ج 15، ص 210، دمشق، بیروت، دار الرشید، مؤسسة الإیمان، چاپ چهارم، 1418ق؛ درویش، محیی الدین، اعراب القرآن و بیانه، ج 5، ص 624، بیروت،‌ دارالارشاد، چاپ چهارم، 1415ق. [6] . مغنیه، محمد جواد، تفسیر الکاشف، ج 5، ص 139، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1424ق. [7] . ابوالفتوح رازی، حسین بن علی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن، تحقیق: دکتر یاحقی، محمد جعفر، دکتر ناصح، محمد مهدی، ج 12، ص 370، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1408ق؛ نخجوانی، نعمت الله بن محمود، الفواتح الالهیه و المفاتح الغیبیه، ج 1، ص 484، مصر،‌ دار رکابی للنشر، چاپ اول، 1999م. [8] . طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر جوامع الجامع، ج 2، ص 369، مدیریت حوزه علمیه قم، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ اول، 1377ش. [9] . بیضاوی، عبدالله بن عمر، انوار التنزیل و اسرار التأویل، تحقیق، المرعشلی‏، محمد عبد الرحمن، ج 3، ص 285، بیروت،‌ دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1418ق. [10] . طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، بلاغی‏، محمد جواد، ج 6، ص 737، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش؛ شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، با مقدمه، شیخ آقابزرگ تهرانی، تحقیق، قصیرعاملی، احمد، ج 7،‌ص 60، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بیروت، بی تا. [11] . مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 12، ص 471، تهران،‌ دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش. [12] . انفال، 32. [13] . عنکبوت، 22. [14] . حسینی شیرازی، سید محمد، تقریب القرآن إلی الأذهان، ج 3، ص 398، بیروت،‌ دار العلوم، چاپ اول، 1424ق. [15] . همان؛ طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 15، ص 173، بیروت، دار المعرفة، چاپ اول، 1412ق.
با خواندن این آیه: (و چیزی مانع مردم نشد از اینکه وقتی هدایت به سویشان آمد ایمان بیاورند، و از پروردگارشان آمرزش بخواهند، جز اینکه [مستحق شوند] تا سنت [خدا در مورد عذاب] پیشینیان، درباره آنان [نیز] به کار رود، یا عذاب رویارویشان بیاید). این سؤال پیش میآید که چرا ما باید با دیدن عذاب ایمانمان قویتر شود یا حتی بعد از عذاب ایمان بیاوریم و با هدایت به طور مستقیم ایمان نمیآوریم؟
برای تحقق هر پدیدهای از جمله ایمان، تحقق دو امر لازم است. 1. وجود مقتضی 2. عدم مانع؛ خداوند فطرت انسانی را بر موحد بودن و اقرار به وحدانیت خلق کرده است.[1] علاوه بر این پیامبران و رسولان بسیاری را فرستاده تا انسانها را در صراط مستقیم نگهدارند. بهشت و جهنم، وعد و وعید را قرار داده تا برای ایمان آوردن انسانها، هم مقتضی را ایجاد کرده باشد و هم اینکه در حد لازم، موانع را از بین ببرد. اما انسان در پیروی از شیاطین درونی و بیرونی، تمام این مقدمات الهی را رها کرده و نادیده میگیرد و در بسیاری از موارد حقیقت به درونش نفوذ پیدا نمیکند.[2]
آیه مورد سؤال نیز از همین باب است. این آیه اشاره میکند که خداوند مقتضی را ایجاد کرده اما انسان به جایی میرسد که هرگز حقیقت را قبول نمیکند. ابتدا خداوند در آیه قبل از این آیه میفرماید که نشانههای بسیاری را فرستاده است: «و بیگمان در این قرآن برای مردم از هر مثلی، گوناگون آوردهایم و آدمی از هر چیزی پرخاشگرتر است».[3] سپس چنین میفرماید: «وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدی وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاَّ أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلینَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً».[4] بسیاری، حرف «ما» در ابتدای آیه را نافیه دانستهاند.[5] «الْهُدی» هدایت انسانها میباشد که در اینجا اشاره به قرآن[6] و پیامبر گرامی اسلام(ص)[7] است. مراد از «سُنَّةُ الْأَوَّلینَ» نیز همان هلاک شدن اقوام گذشته است؛[8] یعنی آنها طلب میکردند که چنین هلاکی را ببینند. کلمه «قُبُلاً» نیز به معنای عیان و آشکار است.[9]
بنابر این مقصود از آیه چنین است؛ پس از اینکه هدایت بر آنان نازل شد و مقتضی ایمان شکل گرفت، آنها برای خود مانعی تراشیدند و ایمان خود را منوط به آنها کردند، خواستهای که تنها از نفس آنان سرچشمه میگرفت و در واقع بهانهای برای ایمان نیاوردن بود.[10] در حقیقت، این آیه اشاره به آن است که این گروه لجوج و مغرور با میل و اراده خود هرگز ایمان نخواهند آورد، تنها در دو حالت ایمان میآورند؛ نخست زمانی که عذابهای دردناکی که اقوام پیشین را در برگرفت آنها را فرو گیرد، دوم آنکه؛ لا اقل عذاب الهی را با چشم خود مشاهده کنند، که این ایمان اضطراری البته بیارزش خواهد بود.[11]
در آیات دیگر قرآن نیز نقل شده است که مشرکان از پیامبر و خداوند میخواستند که عذاب و هلاکت را به آنان نشان دهد، تا ایمان بیاورند: «و [به خاطر بیاور] زمانی را که گفتند: پروردگارا! اگر این حق است و از طرف توست، بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرود آر! یا عذاب دردناکی برای ما بفرست»؛[12] و «پس جواب قوم او جز این نبود که گفتند: اگر تو از راستگویانی عذاب خدا را برای ما بیاور».[13]
اینکه چگونه این عذاب و هلاک شدن موجب ایمان آوردن آنها میشود، به این جهت است که دیگر راه فراری از آن نیست، حقیقت واقعی بر انسان آشکار میشود و در واقع این ایمان، ایمان اختیاری نیست، بلکه ایمان اجباری است؛ لذا هیچ ارزشی ندارد و هرگز اثری نخواهد کرد.
در کنار این معنای آیه، معنای دیگری نیز وجود دارد که با وجود شباهت با معنای اول، اما تفاوتهای ظریف و دقیقی با آن دارد. در این معنا، «ما» در ابتدای آیه، استفهام انکاری است[14] و آیه اینگونه معنا شده؛ پس از آمدن هدایت، چه چیزی مانع ایمان شما و استغفارتان گردیده است تا اینکه هلاکت و یا عذاب الهی بر شما نازل گردد.[15] چرا برای خود هلاکت و طریقت ضلالت را میخواهید؛ در حالیکه ما تمام نشانههای هدایت را فرستادیم. [1] . روم، 30: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون»؛ پس روی خود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده؛ دگرگونی در آفرینش الهی نیست؛ این است آیین استوار؛ ولی بیشتر مردم نمیدانند!. [2] . بقره، 7: «خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَة ...»؛ خدا بر دلها و گوشهای آنان مهر نهاده و بر چشمهایشان پردهای افکنده شد. [3] . کهف، 54. [4] . کهف، 55: « و هنگامی که برای مردم رهنمود آمد چیزی آنها را باز نداشت که ایمان آورند و از پروردگارشان آمرزش بخواهند جز (انتظار) اینکه سنّت (خداوند در عذاب) پیشینیان برای آنان (نیز) سر برسد یا عذاب پیش روی آنها آید». [5] . صافی، محمود بن عبد الرحیم، الجدول فی اعراب القرآن، ج 15، ص 210، دمشق، بیروت، دار الرشید، مؤسسة الإیمان، چاپ چهارم، 1418ق؛ درویش، محیی الدین، اعراب القرآن و بیانه، ج 5، ص 624، بیروت، دارالارشاد، چاپ چهارم، 1415ق. [6] . مغنیه، محمد جواد، تفسیر الکاشف، ج 5، ص 139، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1424ق. [7] . ابوالفتوح رازی، حسین بن علی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن، تحقیق: دکتر یاحقی، محمد جعفر، دکتر ناصح، محمد مهدی، ج 12، ص 370، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1408ق؛ نخجوانی، نعمت الله بن محمود، الفواتح الالهیه و المفاتح الغیبیه، ج 1، ص 484، مصر، دار رکابی للنشر، چاپ اول، 1999م. [8] . طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر جوامع الجامع، ج 2، ص 369، مدیریت حوزه علمیه قم، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ اول، 1377ش. [9] . بیضاوی، عبدالله بن عمر، انوار التنزیل و اسرار التأویل، تحقیق، المرعشلی، محمد عبد الرحمن، ج 3، ص 285، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1418ق. [10] . طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، بلاغی، محمد جواد، ج 6، ص 737، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش؛ شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، با مقدمه، شیخ آقابزرگ تهرانی، تحقیق، قصیرعاملی، احمد، ج 7،ص 60، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بیروت، بی تا. [11] . مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 12، ص 471، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش. [12] . انفال، 32. [13] . عنکبوت، 22. [14] . حسینی شیرازی، سید محمد، تقریب القرآن إلی الأذهان، ج 3، ص 398، بیروت، دار العلوم، چاپ اول، 1424ق. [15] . همان؛ طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 15، ص 173، بیروت، دار المعرفة، چاپ اول، 1412ق.
- [سایر] بنده بنا به یک احساس درونی چند وقتی است که شروع کرده ام معانی آیه های قرآن را خواندن و تفکر و تأملی هر چند در خور عقل و ظرفیت خودم... چون به منظر من چیزی را نباید بودن دلیل و برهان پذیرفت و تحقیق در باره دین را جزو وظایف خودم می دانم. یکی از مواردی که در خواندن آیات مرا نگران کرد این بود که 1. چرا این قدر خداوند در آیات خود از تهدید کردن و ترساندن افراد استفاده کرده؟موارد بسیاری هست که خداوند گفته است که خدا ترس باشید؛ مثلا سوره الاعراف آیه 55 خدا را هم از راه ترس بخوانید هم از روی امید بخوانید ... یا سوره النساء آیه 76 و جهان آخرت ابدی برای هرکه خدا ترس باشد بسیار بهتر از دنیاست. و یا آل عمران 199 و غیره که الآن حضور ذهن ندارم و خودتان بهتر می دانید.... (چرا مگر ایمان به خدایی که همه زیبایی ها و دنیا را خلق کرده ترس دارد؟ چه لزومی بود که از زور و ترساندن استفاده شود آن هم در یک همچین موضوع مهمی؛ چرا محبت خدا در دل هایمان نقش نبند به جای ترس از او ؟ با ترس مسیر کمال چطور طی خواهد شد؟ 2. این که چرا از نوعی جبر در کلمات خود استفاده کرده؟ به عنوان مثال درسوره آل عمران آیه 48 (اگر اهل ایمان به خدا هستید.......) یا مشیت الهی هرکس را خواهد گمراه سازد و هر که را خواهد براه راست هدایت کند. (الانعام آیه 38) و در بعضی دیگر از آیات که هستند..... سوال: مگر دین را خداوند برای این نفرستاد که بشر را از گمراهی و ضلالت بیرون کشد و آنها را به سوی نور هدایت کند، مگر خود خداوند به انسان قدرت اختیار نداده است؟ پس چرا دیگر اگر اهل ایمان هستید...؟ دیگر معنا نمی دهد دین برای همه افراد با تمام شرایط روحی باید باشد. 3. در مورد قهر خداوند و انتقامش: سوره النساء آیه 83 :.. که قدرت خدا بیشتر و عذاب و انتقامش سخت تر خواهد بود. آیه 88 سوره نساء: آنها را هر کجا یافتید (منافقان و کافران) گرفته و بقتل برسانید و از آنها یاور و دوستی نباید اختیار کنید. سوال: خداوند دین را فرستاد تا انسان ها را به همدیگر نزدیک تر کند یا جنگ و کشتن افراد را؟ این آیه نشان دهنده تکذیب صلح با بشر نیست به نظر شما؟ چرا هم نوع خود را بکشیم؟ حالا بگذریم از قهر و انتقام خداوند... .
- [سایر] با سلام من موضوع حجاب رو در متون مختلف بررسی کردم اخیرا مقاله دیدم که بسیار متفاوت می باشد دوست دارم نظر خود را با دلیل بیان کنید توسعهی عورت به سراپای زنان در متون قدیمی ادبیات فارسی از اصطلاح عورت علاوه بر معنی رایج آن برای اشاره به زن نیز استفاده شده است: 1. چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زُهره کرد عورتی را زُهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن نه مسخ است ای عنود؟ روح میبُردت سوی چرخ برین سوی آب و گل شدی در اسفلین (مثنوی، دفتر اول) شاید از ابیات فوق استنباط شود که عورت کلمهای تحقیرآمیز است و برای اشاره به زنی بدکاره به کار رفته است، اما شواهد دیگر نشان میدهد که اطلاق عورت به زن مفهومی منفی ندارد و از این کلمه حتی به معنی ناموس نیز استفاده شده است: گفت حق زَ اهل نفاق ناسدید بَأسُهُم ما بَینَهُم بَأسٌ شَدید در میان همدگر مردانهاند در غزا چون عورتان خانهاند گفت پیغمبر سپهدار غیوب لا شجاعه یا فتی قبل الحروب (مثنوی، دفتر سوم) آنکه دزدد مال تو، گویی بگیر دست و پایش را ببُر، سازَش اسیر وآنکه قصد عورت تو میکند صد هزاران خشم از تو سر زند گر بیاید سیل و رخت تو برد هیچ با سیل آورد کینی خرد؟ (مثنوی، دفتر پنجم) کاربرد عادی عورات به معنی زنان در متون زیر بیشتر مشخص است. در زبان فارسی قدیم اهل شهر شامل اطفال و عورات بودهاند و اگر مردی میمرده است اطفال او یتیم و عورات او بیوه میشدهاند: تمامت اهل اصفهان از صغیر و کبیر و وضیع و شریف و اطفال و عورات،… (ترجمهی محاسن اصفهان) …و بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمیبخشاید، … (سندباد نامه) عورتانه و عورتینه نیز از اصطلاحات مرتبط به زنان در زبان فارسی قدیم است و نگرش فرهنگی نیاکان ما را به زن منعکس میکند. در لغتنامهی دهخدا آمده است: عورتانه: منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن, زنانه. عورتینه: جنس زن و دختر. در مقابل مردینه و پسرینه. …و باقی آنچه عورتینه بودند از بنات و اخوات و خواتین که با ترکان به هم بودند. (جهانگشای جوینی) بنات و اخوات و خواتین به معنی دختران و خواهران و بانوان (خاتونها) است. علاوه بر متون فارسی قدیم، زن در روایاتی منسوب به پیامبر و اصحاب و نزدیکان او نیز عورت خوانده شده است. این روایات را در اینجا نقل میکنیم و پس از مقایسه با قرآن اعتبار و اصالت آنها را بررسی میکنیم. 1. رسول خدا از اصحاب خود پرسید: زن چیست؟ گفتند: عورت. گفت: زن کی به خدا نزدیکتر است؟ ندانستند. فاطمه این را شنید و گفت: زن آنگاه به خدا نزدیکتر است که در قعر خانه باشد. (بحار الأنوار, ج 43, ص 92) 2. رسول خدا گفت: زنان عورتند، آنها را در خانه حبس کنید. (بحار الأنوار, ج 100, ص 250) در فقه به تمام مواضعی از بدن زن که باید پوشیده شود عورت میگویند که تقریباً تمام بدن زن را در بر میگیرد. مرتضی مطهری در کتاب مسألهی حجاب از قول ابن رشد میگوید: (عقیدهی اکثر علما بر این است که بدن زن -جز چهره و دو دست تا مچ- عورت است. ابوحنیفه معتقد است که قدمین نیز عورت شمرده نمیشود، و ابوبکر بن عبدالرحمن بن هشام معتقد است که تمام بدن زن بلا استثنا عورت است.)[1] عورت کلمهای عربی است. در فرهنگ عربی منجد الطلاب معانی زیر برای این کلمه بیان شده است: -رخنهگاهی که موجب نگرانی است -شکاف کوه -جای طلوع و غروب خورشید -کمینگاهی که در آن پنهان شوند -آنچه موجب شرم است -اعضایی از بدن که انسان به سبب شرم میپوشاند. در قرآن از اصطلاح عورت برای اشاره به زنان استفاده نشده است، اما عورت علاوه بر معنای رایج آن در معانی دیگری نیز به کار رفته است: 1. "ای کسانی که ایمان آوردید، باید مملوکان شما و کسانی که به بلوغ نرسیدهاند سه بار از شما اجازه بگیرند: قبل از نماز صبح، و هنگام ظهر که لباستان را در میآورید، و بعد از نماز عشا که سه عورت برای شماست. بعد از این بر شما و آنها گناهی نیست که گرد یکدیگر بگردید. خدا این گونه آیات را برای شما تبیین میکند. و خدا علیم و حکیم است." (نور 58) 2. "و آنگاه که گروهی از آنها گفتند: ای اهل یثرب، شما را جای ماندن نیست،برگردید. و گروهی از آنها از پیامبر اجازه میخواستند و میگفتند خانههای ما عورت است با اینکه عورت نبود. فقط میخواستند فرار کنند." (احزاب 13) 3. در آیهی 31 سورهی نور که آیهای مهم در تعیین حدود پوشش زنان است، عورت در مفهومی نزدیک یا منطبق بر معنی رایج امروزی آن به کار رفته است: "به زنان مؤمن بگو که غض بصر کنند و فروج خود را حفظ کنند و زینت خود را جز آنچه از آن پیداست آشکار نکنند، و خِمارشان را بر جیوبشان بزنند، و زینتشان را آشکار نکنند مگر بر شوهرانشان یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنانشان یا مملوکانشان یا مردان تابعی که اِربه ندارند یا کودکانی که بر عورتهای زنان اظهار ندارند، و پایشان را نزنند که آنچه از زینتشان پنهان میکنند دانسته شود. و ای مؤمنان همگی به سوی خدا بازگردید تا رستگار شوید." در این آیه عورات از نظر دستوری به زنان اضافه شده است, بنا بر این عورات در اصطلاح قرآن بخش یا بخشهایی از اندام زنان است، نه تمام بدن آنان. علاوه بر این اندام هایی همچون سر و صورت و دست و پای زن نمیتواند مصداق عورت زن در اصطلاح قرآن باشد, چرا که اینها مواضعی نیستند که کودکان بر آن (اظهار) نداشته باشند. عورات زنان را در این آیه میتوان به اندام های جنسی یا شرم گاه های زنان ترجمه کرد. دیده میشود که زن در ادبیات فارسی، فقه سنتی، و روایات عورت خوانده شده است و در قرآن از چنین اصطلاحی استفاده نشده است. در اعتبار و اصالت روایاتی که زن را عورت میخوانند به دلایل زیر میتوان تردید کرد: 1. زن از موضوعات مهم در قرآن است. قرآن سورهای به نام زنان (نسا) دارد و سورهای از قرآن نیز به نام مریم نامگذاری شده است. کلمات بنت, بنات, امرأه, نساء, زوج, أزواج، أخت، أخوات و دیگر کلمات مترادف نزدیک به صد و پنجاه بار در قرآن تکرار شده است. قرآن اصطلاح عورت را برای اشاره به زن به کار نبرده است. بنا به روایات فوق پیامبر و اصحاب متفقالقولند که زن عورت است و باید بپذیریم که اطلاق اصطلاح عورت به زنان در عصر پیامبر رایج بوده است. چگونه ممکن است که با وجود اشارهی مکرر قرآن به زنان، این اصطلاح هیچ انعکاسی در قرآن نداشته باشد؟ 2. قرآن در توصیف زنان تعبیرات خاصی دارد: الف ." زنان لباس شمایند و شما لباس آنهایید (بقره 178) -زنان شما حرث شمایند (بقره 223) ب."-از آیاتش آن است که برایتان از خودتان زنانی آفرید که با آنان آرام گیرید (روم 21) پیامبر در مقام معلم به اصحاب آموخته است که زن لباس است، حرث است و مایهی آرامش است. قرآن مرجع اصلی در تعالیم پیامبر است. با این حال بنا به روایات فوق وقتی پیامبر از اصحاب میپرسد زن چیست، میگویند عورت است. گویا اصحاب با قرآن و تعالیم و اصطلاحات آن آشنا نیستند، یا آن را در درجهی دوم اهمیت قرار میدهند. 3. لحن روایاتی که زن را عورت میخواند و به حبس آنان در خانه تشویق میکند فراتر از یک توصیهی اخلاقی است و از عقلانیت و انسانیت فاصله دارد. چرا به جای ماندن زن در خانه، از ماندن زن در قعر خانه سخن گفته میشود؟ و چرا حبس در خانه؟ تأمل در لحن و کلماتی که در این روایات به کار رفته است نشان میدهد که سازندهی این روایات با هر گونه حضور اجتماعی زن به شدت مخالف بوده است و به مخفی کردن زن در خانه میاندیشیده است. مرتضی مطهری در بخشی از کتاب مسألهی حجاب تحت عنوان (نه حبس و نه اختلاط) میگوید: از آنچه مجموعاً بیان شد معلوم گشت آنچه اسلام میگوید نه آن چیزی است که مخالفان اسلام، اسلام را بدان متهم میکنند، یعنی محبوسیت زن در خانه و نه نظامی است که دنیای جدید آن را پذیرفته است و عواقب شوم آن را میبیند، یعنی اختلاط زن و مرد در جوامع.[2] سخن فوق در حالی بیان میشود که در کتب حدیث روایاتی به پیامبر و دیگر پیشوایان دینی نسبت داده شده است که مردان را به حبس کردن زنان در خانه فرامیخواند. وقتی کتب حدیث ما حاوی چنین روایاتی است، مخالفان اسلام سخن بیجایی نگفتهاند. عورت خواندن زن و حبس او در خانه را نمیتوان مستقل از فرهنگ ایران باستان تحلیل کرد. مورخان و باستانشناسان در تحلیل جایگاه زن در مقاطعی از تاریخ ایران باستان به نقوش به جا مانده در آثار باستانی استناد میکنند. در این نقوش زنان دیده نمیشوند. بخش زیر از کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت نقل شده است و در کتاب مسألهی حجاب نیز به آن اشاره شده است: پس از داریوش مقام زن مخضوصاً در طبقهی ثروتمندان تنزل پیدا کرد. زنان فقیر چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند آزادی خود را حفظ کردند، ولی در مورد زنان دیگر گوشهنشینی زمان حیض که برایشان واجب بود رفتهرفته امتداد پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعیشان را فرا گرفت، و این امر خود مبنای پردهپوشی در میان مسلمانان به شمار میرود. زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوشدار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنها اجازه داده نمیشد که آشکارا با مردان آمیزش کنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را ولو پدر یا برادرشان ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان برجای مانده هیچ صورت زنی دیده نمیشود و نامی از ایشان به نظر نمیرسد.[3] حتی در میان ایرانیان امروز سنتی وجود دارد که میتوان آن را ناشی از عورتانگاری زنان در ایران قدیم دانست. این سنت مبنای عقلی و شرعی ندارد، اما همچنان وجود دارد. در این فرهنگ مرد از ذکر مستقیم نام زن خود نزد دیگران شرم میکند و از او با تعابیر غیرمستقیمی همچون خانواده و بچهها نام میبرد،پ همان گونه که معمولاً برای رعایت ادب، از ذکر مستقیم نام اعضایی از بدن پرهیز میشود و عبارات غیرمستقیمی به کار میرود. لغتنامهی فارسی دهخدا اصطلاح ستر عورت را پوشاندن موضع های مستقبح الذکر معنی کرده است. زن نیز در فرهنگ سنتی مستقبح الذکر است و جایگاهی همچون عورت دارد. اگر زن عورت باشد پوشاندن او معقول و نمایاندنش شرمآور است. از اقلیتی ناچیز که بگذریم، عموم مردم جهان بنا به عقل عرفی در زندگی اجتماعی عورت را میپوشانند و از نمایاندن آن شرم میکنند. یکی از انتقادات مکرر قرآن به اهل کتاب این است که آنان کلمات را از مواضع خود تحریف میکنند. با تحریف کلمات از مواضع آنها میتوان حکمی را تغییر داد. تحریف کلمات از مواضع آنها لزوماً این نیست که در متنی دست ببریم، بلکه میتوانیم معنی کلمهای را عوض کنیم یا آن را نابجا به کار ببریم. اطلاق عورت به سرتاپای زن، در حالی که نه عقل به آن حکم میکند نه از قرآن برداشت میشود، مصداق بارزی از تحریف کلمات از مواضع آن است. حجاب و حدود پوشش زنان در فقه سنتی بر بستر کلمات و اصطلاحاتی تحریف شده به قرآن نسبت داده میشود. اگر اولین منبع فقه اسلامی قرآن است، لازم است که اصطلاحات فقهی با محوریت قرآن پالایش شود.1 اکثر مثالها از لغتنامه فارسی دهخدا نقل شده است. [1] مسأله حجاب، ص 225. [2] مسأله حجاب، ص 218 [3] تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، جلد اول، ص 552